سباسبا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

سبا، دخترنازم

بدترین اتفاق برای یه مادر

الان که سباجون دارم برات مینویسم دلم خون وچشام اشکی هست چون صبح روز بیست وهشتم بهمن ماه براثر یه لحظه غفلت من سرت از پشت خورد به لبه میزچوبی .گفتم چیزی نیست بغلت کردم شیربدم آروم بشی.الهی بمیرم دستم پرخون شد.بابایی  سرکاربودزنگ نزدم هول نشه بنده خدا.سریع باعزیز و عمو مجید رفتیم اورژانس یه آمپول زدن و دوتابخیه وتوچقدر گریه کردی ودلم آتیش گرفت.دکترسفالکسین و استامینوفین داد وگفت تاشب چک کنید حالت تهوع وکبودی لب و.... نداشته باشه.خداروشکر که بخیرگذشت واتفاق بدتری برات نیافتاد.از دیروز شیرین زبون ترهم شدی.اینقدر مهربونی که دلم برات ضعف میره.خدا خودش بچه هارو نگه میداره .خداجون خواهش میکنم سبا دیگه طوریش نشه خودت میدونی که با ارزش ترین ثمره...
1 اسفند 1392

سلام عشق تمام نشدنی

دخترکم چقدر این روزها بامحبت شده ای بایک دست من وبادست دیگرت بابا روبغل میکنی.چندوقتی مریض بودی ونشد واکسن هجده ماهگیت رو بزنی انشالله به زودی پیگیری میکنیم.شما فلش کارتهای آموزشیت رو خیلی دوست داری مخصوصا جانوران رو که شصت کارت میشه و همه رو میشناسی.خودت تنهایی سوار سه چرخه میشی و میخوای که باشما بازی کنیم.برنامه رنگین کمان ولالایی شبکه پویا رو دوست داری.دلت میخواد اب وغذارو خودت بخوری بعضی وقتا کاریت ندارم تا لذت ببری از کودکیت.هرکلمه ای که مورد نیازت باشه رو سریع یاد میگیری و دایره لغاتی که بلدی اونقدر زیاده که شرمنده حوصله ام نمیشه بنویسم.وقتی برنامه موردعلاقه ات تموم میشه یا میخوای از عروسکات جدابشی وبخوابی بایه حالت حزن ا...
29 آذر 1392

واکسن هجده ماهگی

سلام سباجونی. بعد از دو هفته واکسن سه گانه شمازده شد .        قد84 سانتی متر      وزن11کیلو و300 گرم            دورسر48/5    من وشمابه همراه عمو مجید وعزیزجون راهی پایگاه بهداشت شدیم و شما از اول تا آخرگریه کردی وتاخونه بغض کرده بودی.چون شما به خاطر بیماری دو هفته پیش وزن کم کرده بودی وزنت رو نمودار خودش نبود و قرارشد ماه دیگه دوباره ببرمت برای اندازه گیری وزنت.انشاالله تا اون موقع به وزن نرمال میرسی.گلم دیگه تا6سالگی واکسن نداری فقط سالی یکبار برای چکاپ بایدیریم پایگاه بهداشت. امروز بابابزرگ از ارتفاعات اوسون زنگ زد به یاد روزایی افتاد...
29 آذر 1392